مدتهاست كه تفاوت بين زنان و مردان در جوامع امري چالشبرانگيز است و غالباً به آن از منظر جنسيتي نگريسته شده و مردان بر زنان برتري و غلبه داشتهاند. امروزه با گسترش تساوي حقوق زن و مرد در جوامع، ميزان آگاهيها نسبت به تفاوتهاي اين دو جنس بيشتر شده است.
تفاوتهاي فيزيكي
تفاوتهاي فيزيكي زن و مرد از نظر قد، وزن و آناتومي بدن انكارناپذير است. مردان غالباً قدرت جسمي بيشتري داشته و ساختار ماهيچهاي قدرتمندتري دارند. علاوه بر اين پوست ضخيمتري داشته و آسانتر قدرت خود را بهكار ميبندند. مفاصل آنها براي پرتاب اشيا ساخته شده و اسكلت بدن آنها مقاومتر و محكمتر از اسكلت زنان است. علاوه بر اين مردان علاقه بيشتري به انجام فعاليتهاي با سرعت بالا دارند.
از طرف ديگر سلولهاي مغزي يا نورونهايي كه نيمكره چپ و راست مغز را به هم مرتبط ميكنند در زنان چهار برابر مردان است. در حالي كه مردان براي حل مشكلات خود به نيمكره چپ مغزشان اتكا دارند، زنان دستيابي مؤثرتري به هر دو نيمكره مغزيشان داشته و بنابراين از نيمكره سمت راست خود بيشتر استفاده ميكنند. زنان در آن واحد قادرند بر بيش از يك مسئله تمركز كنند و ترجيح ميدهند تا در حين انجام چند فعاليت به حل مشكلات خود نيز بپردازند.
تفاوتهاي رواني
اينگونه تفاوتها كمتر مشهود بوده و از اينرو توصيف آنها كمي دشوار است اما همين تفاوتهاست كه بر شكلگيري و حفظ روابط كاري، دوستانه، ازدواج، احساس پدرانه و مادرانه تأثيرگذار است. تشخيص تفاوتهاي شناختي، ادراكي، مباحثهاي و انجام امور مهارتي امري دشوار است. از اينرو باعث بروز تنش، نااميدي و مشكلاتي در روابط بين زنان و مردان شده است. در واقع اين تصور و توقع كه زن و مرد بايد همانند يكديگر بينديشند، احساس يا عمل كنند، عامل بروز مشكلات است. دليل تصورات متفاوت، درك حقيقتهاي متفاوت نيست، بلكه كمبود آگاهي و وجود نداشتن درك متقابل است كه تفاوتها و مشكلات را آشكار ميكند.
چالش پيشروي مردان و زنان، آگاهي از هويت يكديگر، پذيرش تفاوتها و زيستن با بهكارگيري كليه مهارتهاي شخصي است. براي دستيابي به اين هدف ابتدا بايد از تفاوتها آگاه شده و سپس از سعي در تغيير طرف مقابل براي رفع نيازهاي فردي اجتناب كرد. در زير به برخي از اين تفاوتها اشاره شده است.
مشكلات
زنان و مردان در مواجهه با مشكلات اگرچه اهداف مشابهي دارند، اما تصوراتشان متفاوت است، يعني در حالي كه هر دو قادرند مشكلات را بهخوبي حل كنند، اما فرآيند حل مشكل توسط آنها متفاوت است. براي بيشتر زنان، مشاركت و بحث راجع به يك مشكل، فرصتي را براي شناخت عميق و همچنين تقويت رابطه با فردي كه با او به گفتوگو مينشيند، فراهم ميكند. زنان غالباً بيش از اينكه به حل مشكل بينديشند، به نحوه حل آن فكر ميكنند و به آن بها ميدهند. براي آنها، حل مشكل عميقاً بر احساس تنها بودن و يا مرتبط بودن آنها با ديگران تأثيرگذار است و فرآيند حل مشكل روابط آنها را تقويت و يا تضعيف ميكند. اين در حالي است كه مردان در حل مسائل اينگونه نميانديشند و رفتار متفاوتي از خود نشان ميدهند. براي اكثر مردان، حل يك مشكل، فرصتي براي نشان دادن حس رقابت، اراده و مشاركت در يك رابطه است. روش حل مشكل به اندازه حل مؤثر آن به بهترين حالت ممكن، اهميت ندارد. مردان تمايل دارند تا در فرآيند حل مشكل برتري و رياست داشته باشند و اغلب آشفته شده و مدتي كه به حل مشكل مشغولند، كيفيت روابطشان كاهش مييابد.
تفكر
اگرچه زنان و مردان به نتايج مشابهي ميرسند و تصميمات مشابهي ميگيرند، فرآيند مورد استفاده آنها متمايز بوده و در برخي موارد به دستاوردهاي كاملاً متفاوتي ميانجامد.
زنان متفكران غريزي هستند كه منابع چندگانهاي از اطلاعات را طي فرآيند تفكر درنظر ميگيرند كه ميتوان از آنها با عناوين: همزمان بودن، ادراك عمومي و عناصر مرتبط با مسئله ياد كرد. زنان به محض شناخت مشكل آن را درنظر ميگيرند. درك عمومي و جامعي از آن پيدا كرده و سپس عناصرداخلي مرتبط و وابسته به آن را پيدا ميكنند. در اين فرآيند زنان در معرض مغلوب شدن در برابر پيچيدگيهاي موجود قرار داشته و گاهي در جداكردن تجارب شخصي از مسئله موجود، دچار مشكل ميشوند.
مردان در يك زمان تنها قادرند بريك يا تعداد محدودي مشكل تمركز كنند. توانايي آنها در مجزا ساختن مسائل شخصي از مشكلات زياد است و از اين رو پيچيدگي پيش روي آنها كاهش پيدا ميكند. مردان ابتدا مشكل را شناخته و سپس آن را درنظر ميگيرند. پس از آن ديدگاههاي خطي و يا دنبالهاي را پيش رو قرار داده و عناصر موجود در كار را كمتر به هم مرتبط ميدانند و بيشتر وابسته ميپندارند. از اين رو گاهي عواملي را كه براي يك راهحل موفق لازم و حياتي است، ناچيز و بياثر دانسته و براي آنها اهميت زيادي قائل نميشوند. يك مرد به جاي اشاره مستقيم به مشكل بارها روي آن كار كرده و راجع به آن صحبت ميكند.
اگرچه در شيوه تفكر زنان و مردان تفاوتهايي احساس ميشود اما بايد تأكيد كرد با وجود همين تفاوتها گاهي تصميمات مشابهي گرفته ميشود. البته اين امر نسبي بوده و مطلق به حساب نميآيد.
حافظه
زنان توانايي بازآوري حافظه بالاتري داشته و مؤلفههاي احساسي در آنها قويتر است. علاوه بر اين آنها قادرند تا تجاربي را كه در آنها احساسات مشابهي به وجود آورده، با هم به خاطر آورند. مردان اتفاقات وابسته به عناصر، وظايف و فعاليتهاي رخ داده در آنها را به خاطر ميآورند. علاوه بر اين تجارب عميقي را كه با رقابت يا فعاليتهاي فيزيكي در ارتباط است آسانتر به ياد ميآورند. به نظر ميرسد عناصر شيميايي و ساختاري در اين تفاوتها نقش دارند. براي مثال هيپوكمپوس، ناحيهاي كه مسئوليت حافظه را در مغز به عهده دارد، نسبت به تستسترون در مردها و تغيير سطح استروژن و پروژسترون در زنان واكنشهاي متفاوتي نشان ميدهد. توانايي بازآوري خاطرات احساسي در زنان تا حدي به زمان سيكل آنها نيز بستگي دارد.
حساسيت
حساسيت موجود در زنان و مردان دلايل فيزيولوژيكي دارد. گفته ميشود زنان نسبت به شرايط خطر و يا تهديد، واكنشهاي شديدتري از خود نشان ميدهند. در زنان و مردان، سطح بالاي تستسترون مستقيماً بر واكنشهاي پرخاشگرانه و مركز رفتاري مغز تأثيرگذار است. افزايش استروژن و پروژسترون در مردها، اثرات زنانه ايجاد ميكند. از طرف ديگر، تغيير سطح استروژن و پروژسترون در زنان در طول سيكل آنها، جرياني از خاطرات و احساسات عميق را در آنها به وجود ميآورد. افزايش سطح تستسترون نيز حساسيت احساسي را كاهش داده، همدردي را تا حدي متوقف كرده و بيتفاوتي به اندوه و مشكل ديگران را افزايش ميدهد.
درك متقابل
مسئوليت زنان و مردان در پذيرش يكديگر برپايه تفاوتهاي موجود بين آنهاست. اين امر به معني فداكردن و بيتوجهي به نيازهاي فردي نيست، بلكه احترام و رعايت آنها در حد قابل قبول و بدون ايجاد تنش براي طرف مقابل است.
نقش مشاور
مشاور ميتواند به زوجين در درك تفاوتها و احترام متقابل به يكديگر كمك كند. اما نكته اينجاست كه تنها درك تفاوتها كافي نيست، بلكه روش دستيابي به رابطه بهتر نيز مورد نياز است. سوءتفاهم نتيجه توقعات غيرواقعي است كه مسائل متعددي را در روابط ايجاد ميكند. در واقع درك تفاوتها، درك عميقتر از خود شخص است بهعنوان مثال هنگامي كه يك مرد، شخصيت زن را تقدير ميكند، در واقع شخصيت واقعي خودش را بهتر شناخته و هنگامي كه يك زن به هويت و خصوصيات يك مرد پي ميبرد، شناخت بهتري از خود پيدا كرده است. منبع:دانشگاه تهران